داداش خسرو ام تازه ازدواج کرده بود. وقتهایی که می رفت مأموریت، زنداداش خدیجه از دلتنگی شوهرجانش😍😌همه ی کاسه قابلمه های روحی را ردیف می کرد برای سیم سایی و حالا نساب کی بساب😌یک روز که داداش رفته بود مأموریت زنداداش دوباره بساطش را علم کرده بود که نمی دونم چی شد شوهرجانش برگشت😄حالا خدیجه طفلی مونده بود تو رو در بایستی که بره اون همه ظرفی رو که ردیف کرده بود بشوره یا به شوهرش برسه😁
#خاطرات_شیرین
🎬
@khaterehay_shirin