صادق ماموریتش تموم شده بود و تو اخرین ساعاتی که اونجا بود یه ماموریت برای شناسایی رفت و مورد اصابت ترکش تثبیت شده قرار گرفت و بیشترین ترکش به پشت سرش خورد و سرش از پشت کاملا تخلیه شد 😭😭خاله ام گفتن که صادق داره میاد و من فکر کردم سالم و سلامت هستن و مشغول تمیز کردن منزل شدم😔 که مادر شوهرم اومد و گفت داری چه کار میکنی گفتم صادق داره میاد گفت خبر داری گفتم اره مقداری مکث کرد و گفت صادق زخمی میاد😔قسمشون دادم که حقیقت بگن و بعد گفتن صادق به ارزوش رسید😭بعد شنیدن خبر شهادت غسل حضرت زینب س کردم و لباس های سفیدم و با روسری سفید که برای استقبال عزیز ترینم خریده بودم به سر کردم صادق به من گفته بود اگر شهید شدم سفید بپوش صبور باش و زینب وار باایستم و اشک نریزم منم عمل کردم به وصیت اقا صادق گرچه خیلی سخت بود 😔داخل سردخونه اصرار کردم که چهرشونو ببنم اما نمیذاشتن و سر اخر به خاطر اصرار زیادم چهرشو باز کردن پشت سرش تخلیه شده بود و همزمان با شهادت بی بی دو عالم ۴\۲\۱۳۹۵به ارزوی همیشگیش رسید و اسمونی شد 😭😭