: خادم حرم امام رضا میگفت: وقتی ماها یه حاجتی رو از آقا طلب می کنیم غذای خودمونو میدیم به یکی از زوار. اومدم تو صحن. لباس خادمی حضرت به تنم بود و ظرف غذا تو دستم. دیدم یه پیرزنی داره میره داخل حرم. دویدم ولی بهش نرسیدم. نگاه کردم سمت در. دیدم یه آقایی با بچه اش داره میره بیرون از حرم. به دلم افتاد غذا رو بدم به بچه اش. خودمو رسوندم بهش. سلام کردم. جواب داد. گفتم این غذای امام رضاست. مال شما. همون جا روی زمین نشست و بلند بلند گریه میکرد. گفتم چی شده.گفت الان کنار ضریح داشتم زیارتنامه میخوندم. بچه ام گفت من گرسنمه. گفتم صبرکن میریم هتل غذا می خوریم. دیدم خیلی بی تابی می کنه... گفتم باباجان ما مهمون امام رضاییم. اینجاهم خونه امام رضاست. از امام رضا بخواه. بچه رو کرد به ضریح گفت امام رضا من غذا می خوام. الان شما غذای حضرتو آوردی دادی به این بچه... اگه با خوندن این متن کبوتر دل شما هم مثل من پر زده سمت امام رضا و حرمش شک نکنید شما هم الان تو همین لحظه، مهمون امام رضا هستید... شاید دوریم...اما دلمون که نزدیکه. همین که گیر کنیم اول میگیم خدایا بعد امام رضا را صداش میکنیم! امام رضا، تو مهربونی... ضامن آهویی...ضامن دل ما هم باش @khatevelayat