هدایت شده از هفته‌نامه زن روز
قبوله! مرد شیک پوش و کروات زده اى مى گفت: «براى شفاى فرزندم به مشهد رفتیم. وارد صحن که شدیم، خانمم با بچه رفت داخل و من بیرون ماندم.» یک ملاى پیر توجه من را به خودش جلب کرد. روى زمین نشسته بود و سفره کوچکى که مقدارى انجیر و نبات خرد شده در آن بود، جلوى او پهن بود. هر کس مشکلش را به آن آخوند پیر مى گفت و او چند عدد انجیر یا مقدارى نبات درون دست طرف مى گذاشت و بنده خدا خوشحال و خندان تشکر مى کرد و مى رفت. به خودم گفتم عجب مردم احمق و ساده اى داریم. شیخ با دست اشاره کرد، یعنى بروم جلو. به من گفت: «حاضرى با هم شرطى بگذاریم؟» گفتم: «چه شرطى؟» شیخ گفت: «قول بده در ازاى سلامتى و شفاى پسرت، یکسال تمام نمازهاى یومیه را سر وقت بخوانى!» خیلى تعجب کردم. از کجا مى دانست؟ گفتم: «قبوله!» همین که گفتم قبوله، دیدم سر و صداى مردم بلند شد. پسرم شفا پیدا کرده بود و من هم از آن وقت طبق قول و قرارم نمازم را سر وقت مى خوانم. راوى: حمیدرضا صدوقى آیت الله شیخ حسنعلى نخودکى @zane_ruz