گفتند جایی انتهای شهر زندگی می‌کند برای دیدنش رفتیم دیدن خودش و خانه‌اش، خانه که نه... سقفی که بتواند زیرش بخوابد، پیرزن در را که باز کرد وارد فضایی شبیه پارکینگ شدیم که گویی قرار است بعد وارد یک خانه شویم اما خانه‌ای در کار نبود روی سیمان کف همانجا یک زیلو یا روفرشی پهن شده بود، یک لامپ کوچک و کم‌نور سوسو می‌کرد و یک شیر آب همان کنار بود، دود فضارا پر کرده بود آنقدر که دیدن را سخت کرده بود و البته نفس‌کشیدن را! پرسیدیم دود برای چیست خاکستر کف زمین را نشان داد و خیلی عادی گفت آتش روشن کردم تا هم اینجا گرم شود هم غذایم را گرم کنم! گاز نداری؟ ندارم... لوله‌های گاز را دزدیده‌اند و هرچه داشتم، نه یخچالی دارد و نه هیچ وسیله‌ای، وسط یک خانه مخروبه زندگی می‌کند خانه که نه... سقفی که دیواری دارد و دری، دری که شیشه‌اش شکسته است و معلوم نیست سرمای زمستان را پیرزن چگونه قرار است بگذراند! می‌توانیم کمک کنیم زندگی پیرزن کمی رنگ بگیرد، یک تیم جهادی قرار است برایش لوله گاز بکشند، برایش یک کوچک مهیا کنیم یک کوچک و هرچیزی که بتواند شرایطش را قابل تحمل کند. @kheiriyehnofel