📘 قسمت 3⃣ راوی: مادر شهید حسابی سبک شدم و به منزل برگشتیم. خسته شده بودم و خوابم گرفته بود.خوابیدم. در خواب خانمی را دیدم که لباس عربی به تن داشت و مثل همه مردم زیارت میکرد✨. آن خانم بلند بالا که بچه ای روی دستش بود به طرف من آمد و بچه را به من سپرد و گفت: این بچه را بذار لای چادرت و به هیچ کس هم نده☝️، برش دار و برو. من آن بچه را توی چادرم پنهان کردم و آمدم. همان موقع از خواب پریدم. گریه امانم را بریده بود😭. از شدت خوشحالی زار میزدم. خواب را که برای مادر علی اکبر تعریف کردم، گفت:این خواب یه نشونه ست. بعد گفت: خیالتون راحت باشه که بچه سالمه😢. فقط نیت کن که اگر پسر بود، اسمشو بذاری . از روز بعد دیگر اصلا درد و ناراحتی نداشتم. هیچ کس باور نمی کرد😞. همان روز دوباره پیش دکتر رفتیم. دکتر پس از معاینه با تعجب تمام گفت😳: امکان نداره، حتما معجزه ای شده... ما عربی بلد نبودیم و حرف های دکتر را یکی از دوستانمان برای مان ترجمه میکرد. دکتر پرسید: شما کجا رفتین و دوا و درمون کردین؟😭 این کار کدوم طبیبه؟😭 الان باید مادر وبچه، هردو از بین رفته باشن،💔 یا حداقل بچه تلف شده باشه. شما چی کار کردین؟ علی اکبر گفت: ما رفتیم پیش دکتر اصلی.😭 دکتر وقتی شنید که این عنایت آقا امام حسین علیه السلام است، تمام پولی را که بابت ویزیت ونسخه به او داده بودیم، به ما باز گرداند و مقداری هم داروی تقویتی برایم نوشت و گفت: خیلی مواظب خودتون باشین. وقتی مطمئن شدم که بچه سالم است، از علی اکبر خواستم که در کربلا بمانیم😢. رفتن و دل کندن از آن جا با توجه به مسائلی که پیش آمده بود، خیلی سخت بود.چند بار جوازمان را تمدید کردیم و بعد از 4 ماه به ایران برگشتیم😊. نیمه ی بهمن بود که سرخوش از سفر کربلا، رسیدیم شهرضا. 13 فروردین 1334 پسرمان به دنیا آمد. آن هم چه پسری.. هرچند که اولاد با اولاد فرقی ندارد، اما این یکی با بقیه فرق داشت☺️. پسری زیبا، آرام ، دوست داشتنی و از همه مهمتر نظر کرده ی آقا امام حسین علیه السلام😍. وقتی به دنیا آمد، به خاطر خوابی که دیده بودم، اسمش را گذاشتیم .😌 ... @kheiybar @shahedaneosve