#برای_خدا_خالص_بود📘
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 8⃣
راوی: مجید حامدیان
وقتی شهر نودشه را آزاد کردیم، یکی از کارهای همت این بود که بسیج را در آن شهر راه اندازی کرد✌️ و آموزش نظامی می داد. در شهر میدان تیری درست کرد و گفت: "هرکس می خواد بسیجی بشه، بیاد اینجا. "
وضعیتی درست کرده بود بیا و ببین. صدای شلیک تیر یک لحظه هم قطع نمیشد👌.صدای همه درآمده و اعتراض میکردند. اما حاجی در جواب آنها میگفت:
"صبر کنین، بعدا معلوم میشه که من دارم چی کار میکنم. "😊
هرکس که در شهر بود، آمده بود و یک اسلحه گرفته بود و آن را میگرفت به سمت آسمان و یک خشاب خالی میکرد.انگار یک جوری عقده گشایی میکردند.اکثرا هم میامدند نزدیک بهداری و شلیک میکردند. دیگر آسایش نداشتیم. به حاجی گفتیم:
"از بحث سر و صدا که بگذریم، اینا دارن بیت المال رو نابود میکنن. این کار شما از نظر شرعی مورد داره."😒
گفت:" من چیزی میدونم که شما نمیدونین."
گفتیم: "یعنی چی؟ این حرفا چه معنی میده؟"
گفت:" اینا همشون تشنه ی اسلحه اند و به خاطر اسلحه شاید خود فروشی هم بکنن و اون طرفی بشن.عطش شون که بخوابه، خودشون خسته می شن و دست برمیدارن."
یک ماه نگذشته بود که شهر آرام شد و فقط هر از چندگاهی، صدای تک تیری می آمد. حاج همت با هوش سرشاری که داشت، توانسته بود شیوه ی صحیح برخورد با آنان را به کار بندد و جواب هم بگیرد.😇🌹
#ادامه_دارد...
@kheiybar
@shahedaneosve