سلام وقت بخیر من میخواستم خوابی که از سردار دلها دیدم و بازگو کنم این خواب برمیگرده به قبل چهلم سردار:💔 تو خواب دیدم که توی ی روستای ناشناخته بودم ناگهان ی نفر منو به اسارت خودش گرفت ادم خوبی نبود و منو نزدیک یک مغازه کوچیک برد، من از دستش فرار کردم رفتم توی مغازه به بهانه خرید خودمون مشغول کردم که یهو دیدم سردار روی ی صندلی تو مغازه نشسته😢 شوکه شده بودم هم متعجب بودم هم خوشحال که ایشونو میبینم اخر طاقت نیاوردم رفتم جلوشون زانو زدم و با گریه😭 ازش میخواستم کمکم کنه ، و من میدونستم انگار یه حسی به من گفته بود سردار اونجا نشسته بوده و مراقب بوده داعش نیاد و اتفاقی نیافته و ایشون رفتن بیرون از مغازه نشستن باز من دنبالشون رفتم نمیدونم چطور شد که یهو ازشون سوال کردم منو کی میبرید گفتن( در اخر) میبرم و نفهمیدم منظورشون چی بود😞 حتی باز ازشون سوال کردم ولی جواب ندادن و مقداری نصیحت کردن بعدم بیدار شدم و من به یقین رسیدم که سردار باز هم زنده است بازهم محافظت میکنن از کشور....😔 @enayate_shahidhemat