#برای_خدا_خالص_بود📘
#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت
قسمت 4⃣3⃣
راوی: نصرت الله کاشانی
در عملیات خیبر، تمام سنگینی عملیات در شکستن طلائیه بود. شکستن طلائیه را هم سپرده بودند به همت و لشکرش.☝️ شب اول بنا به دلایلی خط شکسته نشد و تا شب ششم هم آنها نتوانستند خط را بشکنند. از همه طرف فشار روی همت بود، هم از بالا که مسئولان جنگ بودند و هم از پایین که نیروهایش بودند😞. شب ششم دستور داده شد که باید از وسط حمله کنید. این کار نشدنی بود. خود همت این را میدانست، اما با این حال، دستور را به نیروهایش ابلاغ کرد.
آنها گفتند: "مگه نمیبینی چه خبره؟ اونجا فقط آتیشه، مانمیریم."☹️
دل حاجی خیلی گرفت. گریه اش گرفته بود. دعا میکرد که همان لحظه یک گلوله بخورد و بمیرد.😢
میگفت:" میبینی؟ دیگه نه بالایی ها حرفم رو میخونن، نه پایینی ها."
من کمی دلداری اش دادم. از بالا پیغام رسید که:
"اگه نمیتونی به خط بزنی بکش عقب، لشکر امام حسین این کار رو انجام میده. "
لشکر امام حسین علیه السلام به فرماندهی حسین خرازی رفتند و خط را شکستند. اما قبل از ظهر عقب نشینی کردند و بر گشتند✅. با این حال، زخم زبانی بود که به حاجی زده میشد که: "اگه نمیشه پس چجوری حسین خرازی این کار رو انجام داد."
حاجی کلافه شده بود، راه میرفت و با خودش حرف میزد و گریه میکرد😔. به او گفتم:
"گریه نکن ابراهیم، زشته جلوی بچه ها."
گفت: "نه تو و نه هیچ کس دیگه ای نمیتونین بفهمین توی این دل من چی میگذره. "
گفتم:" اخه با گریه که کاری درست نمیشه. "😢
گفت: "حتی گریه هم آرومم نمیکنه، اما به غیر از این هم کاری ازم بر نمیاد. 😔
#ادامه_دارد...
@Kheiybar
@shahedaneosve