#عاشقانه_به_سبک_حاج_همت😍
فصل دوم
قسمت 9⃣5⃣
حاج همت گفت:بازدید از خط😊
این عادت حاج همت بود که همیشه خودش از نزدیک در جریان تمام جزئیات و مشکلات خط حمله و شناسایی،قرار می گرفت😔😔
وانت به طرف خط حرکت کرد.حاج همت به اطراف خیره شد.هنوز کمی بیشتر جلو نرفته بودند که هواپیمایی درست بالایسر وانت آن ها به چشم خورد.😥😥
راننده فوری کنار تخته سنگ بزرگی که در آن جا دید ترمز کرد.😰😰
حاج همت گفت:چرا وایستادی؟؟🤔
ابراهیم سنجری به هواپیما اشاره کرد وگفت:می خواهد ما را هدف قرار دهد و بهتر است برویم پایین پشتاین سنگ قایم شویم😞😞
حاج همت به اشاره گفت:حرکت کن😞😞
راننده دوباره اصرار کرد .حاج همت پرسید:می ترسی؟؟🤔🤔
سنجریگفت:الان است که ما رابزند.ببین چقدرپایین پرواز میکند!😥😥
حاج همت زیر لب گفت:((لا حول و لا قوه الا بالله ))برو ابراهیم.به حرکتت ادامه بده😊😊
ابراهیم سنجری راه افتاد.هواپیما شروع به تیراندازی کرد.حاج همت آرام و مطمئن زیر لب دعا
می خواند.😌😌
راننده از آرامش او تعجب کرد و خودش هم آرام گرفت و به رانندگی خود ادامه داد😌😌😳
فصل سوم
قسمت 0⃣6⃣
باور نمی کرد خانه ها این قدر تمیز و مرتب باشند.خانه های ویلایی ،بیمارستان شهید کلانتری .😳😳
ابراهیم گفت:این خانه ها را فرانسوی ها ساخته اند😊
ژیلا لبخندی از سر رضایت و خوشحالی زد وگفت:خیلی ممنون☺️☺️
ابراهیم آخرین تکه از وسایل محقری را که داشتند گذاشت کف آشپزخانه و گفت:ببین ژیلا !؟کلید این خانه یک ماه است که دست من است.ولی ترجیح می دادم به جای من و تو مهدی ،بچه هایی بیایند این جا که واجب ترند.😥😥
محتاج تر و بی خانمان تر.ما
می توانستیم مدتی توی خانه ی عموم سرکنینماما اون ها چنین امکاناتی نداشتند.😥😥
ژیلا رو به ابراهیم برگشت و گفت:منظور؟؟🤔🤔😏😏
#ادامه_دارد...
@kheiybar