آن شب از كوچه ‏ها كسى می رفت‏ كوله بارش پر از بود دست ، دوباره يك قرآن‏ و نگاهش اسير بود آن شب از كوچه ‏هاى بارانى‏ كاروان‏هاى عشق می رفتند باز هم غرق عود و آيينه‏، ميهمان‏هاى عشق می رفتند صبح فردا، ميان هر تابوت‏ دشتى از ياس و لاله می رويد آه! مادر هنوز است! دشت را سينه خيز می بويد 💔 کانال شهیدمحمدابراهیم‌همت👇 https://eitaa.com/kheiybar