به تعداد سال تولدت گندم پاک میکنم و میریزم داخل بشقاب و چفیهی آقا رضا بیسم چیت رو که هنوز عطر گل محمدی از تارو پودش دل نکنده، روی دانهها میکشم و آنقدر صلوات میفرستم که مطمئنم به برکتش دیگر کسی جرأت نخواهد کرد از بد بودن دستم ایراد بگیرد!...
قول میدم به یاد آن همه اشتیاقی که به قرآن داشتی تا زمان سبز شدنش، آن را ختم کنم.
سجاده ام را پهن میکنم، دستم ناخودآگاه سوره "یس" را باز میکند، همون سوره ای که دوستش داشتی، چه شب پر ستارهای است امشب! عجیبه یاد سلام نماز میافتم، قاب عکست هنوز مقابلم است، تو این سکوت مطهر هویزه ، کنارمزار آقای علم الهدی دلم را به دستان ایمان عمیق تو میسپارم تا سوز تنهاییام را درمان کنی........
شهادت مبارک عزیزدل خواهر ...
ارسالی از اعضا