روي
#همت كنار ميزند.
#همت يخ زده است😢. موسي در حـالي كـه از دلشـوره و
نگراني بغض كرده است پرستارها را صدا ميزند.
شب است. موسي در اتاق نگهباني مقر سپاه نشسته و باز هـم بـه
#همـت فكـر
ميكند☹️. براي ملاقات به بيمارستان رفت، كاك نايب مرخص شد؛ اما
#همت هنـوز
بستري بود.
موسي از سرما خود را مچاله كرده است و به رازي فكر ميكند كه هنوز براي
خيلي از نيروها ناشناخته مانده است؛ راز جذابيت
#همت. هنوز بعضيها ميپرسند:
#همت چه طور به ضدانقلاب اعتماد ميكند؟ آنها چه طور عاشق
#همت ميشـوند؟☺️
نكند با اين كارهايش ميخواهد مقر را دو دستي تقديم ضدانقلاب كند ! 😕
از تاريكي، صداي پا ميآيد. موسي به خود ميآيد، سـلاحش را برمـيدارد و
ايست ميدهد. صداي پا قطع ميشود. موسـي در حـالي كـه تفـنگش را مسـلّح
ميكند، داد ميزند: «هركسي هستي، دستهايت را ببر بالاي سرت... آرام بيا جلـو.☝️
دست از پا خطا كني، شليك ميكنم.»😤
چند مرد مسلّح، در حالي كه سلاحهايشان را بـالاي دسـت گرفتـهانـد، پـيش
ميآيند. موسي ميپرسد: «كي هستيد؟»
يكي از همه مسنتر است، با صداي بغضآلودي ميگويد: «من كاك نايبام. با
پسرهايم آمدهايم سرباز كاك
#همت بشويم. آمـدهايـم صـادقانه در ركـاب
#همـت
بجنگيم.🙂✌️
#ادامه_دارد...
@kheiybar