#قسمت_شصت_و_دوم2⃣6⃣
#معرفی_شهید🌿
#زندگینامه_شهدا✨
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی
#مهمان_شام
من تعجب کردم سید هیچ وقت اینطور مرامی نداشتم اما بعدها فهمیدم که اون جوان اهل خیلی از کارهای خلاف بوده.
یک بار یکی از دوستان خادم الشهدا، مقداری از مسیر شهدا جدا شده بود. سید خیلی غصه میخورد. میگفت رفتم کنار اروند برای اون دوستم دعا کردم. میدونم که اروند صدایم را شنید.
درد دلهام را به آب اروند گفتم. آبی که هزاران شهید را مدفون خودش کرد و انشاالله اونجا دعام مستجاب بشه و عاقبت بخیر بشیم.
برای راهیان نور یک کاروان نیرو را می انداخت به نام کاروان دیوانه ها! این کاروان خیلی مشتاق داشت. ۲۰۰ نفر ثبت نامی داشتیم اما عده کمی روزی شون بود که بروند. تو اتوبوس بساط شوخی و مزاح گرم بود.
سید گل سر سبد این بزم بود اما در عین حال درست به موقع بذرش رو می کاشت و ما رو مهمون سفره شهدا میکرد. حرفهای خیلی دلنشین بود. از رفاقت با شهدا برامون میگفت. چون تو اون جمع خیلیها اهل این برنامه ها نبودند و صید آنها روبه رفاقت با شهدا ترغیب میکرد.
بارها به من گفته بود که از شهدا هر وقت با خلوص چیزی رو خواسته، بهشت دادند و نمونه هاش رو بارها شاهد بودیم. سید خیلی خوب بلد بود بزرگ معنویت رو چطور در دل جوان ها بکار و کی و کجا این بذر رو درو کنه...
خیلی دنبال جذب بود می گفت ما نباید بی تفاوت باشیم فقط خودمون بیایم مسجد و بریم. نه! باید مسجد رفتن خروجی داشته باشه دست چند نفر رو هم بگیریم بکشیم شون مسجد. افراد بی نمازی رو دیده بودم که صید می برد تو یه محله دیگه مسجد ایشون می کرد که اهل مسجد هیچ شناختی نسبت به اون طرف نداشتند.
گاهی رفت و آمد با برخی از افراد برای صید گرون تموم شد. یکی دو جایی که برای استخدام رفت رد شد! شاید یک علتش دوستی با افرادی بود که سید فقط برای جذب با آنها رفت و آمد میکرد.
#بایادش_صلوات ♥️
#ادامهدارد... ✅
🌿[
@shohadae_sho ]🌿
#شهدایی_شو💙👆