به نهر ابوفلفل رسيدم و به سنگر فرماندهى رفتم و محسن را ديدم كه پشت بى‏سيم ناراحت نشسته است. گفتم چه شده؟ گفت: «ديشب عراقيها به مواضع بچه ‏ها حمله كردند.» در حين صحبت، صداى فرمانده لشكر - مرتضى قربانى - به گوش رسيد: «محسن محسن محسن!» مرتضى محسن اسحاقى حضور من و نيروها را اعلام كرد. سوار قايق شديم و از نهر گذشتيم و وارد رود وحشى اروند شديم و شهر فاو را غمزده ديديم، دود همه جا را گرفته بود و تا آن موقع فاو را به اين مظلومى نديده بودم. به موقعيت ستاد لشكر در شهر فاو واقع در حوالى جاده ام‏القصر رفتيم و بعد از توجيهات خط توسط فرمانده لشكر عازم خطوط اول شديم. با وجود آن كه مهمات كمى در اختيار بود اسحاقى به عنوان فرمانده تا اذان صبح مهمات را بر دوش نهاد و كيلومترها پياده آن را براى نيروها آورد. اين حركت او روحيه خيلى زيادى براى نيروها بود... (ادامه در پست بعدی) ✅ما را در ایتا دنبال کنید یادی از رزمندگان و شهدای فریدونکنار 👇 https://eitaa.com/khete_mobarak