بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم سلام این تجربه به کار میاد: مادر شش فرزند زمانی که مثل خانما خیلی خسته و کوفته از کارهای خونه بودم و بدتر از همه این که کارهای خونه رو بیهوده و آب در هاون کوبیدن می دیدم و تکراری و ..... از طرفی احساس عقب افتادن از دوستانم می کردم که اکثرا استاد شدن و محقق و ..... یک شبی خواب دیدم رفتم منزل دوستم و دیدم فرش‌های قرمز رنگ منزلشونو عوض کرده و سبز یک دست انداخته، برام اهمیتی نداشت و خیلی معمولی از کنارش گذشتم. شب قسمت شدم رفتم جمکران قسمت بالا پر شده بود و در مسجد پایین رو تازه باز کرده بودن نفرات اول بودیم وارد مسجد شدیم به محض دیدن فرشهای سبز مسجد به یاد خوابم افتادم و گفتم: خونه‌ای که دیدم همین بود! همین فرشها بود! همین باعث شد که خوابم رو برای دوستم تعریف کنم. اول از من قول گرفت برای دوستانی که می شناسنش تعریف نکنم بعد گفت من خیلی اهل درس و بحث و مطالعه و کلاس و ..... بودم دو تا بچه پشت سر هم باعث شد که از همه چی فاصله بگیرم فقط دستشویی بودم و آشپزخونه یک روز با خودم حرف زدم که: توی موکب ها چکار می کنن⁉️ مگه غیر از اینه که فقط پخت و پز میکنن و تمیزکاری و مردم میان میخورن و میخوابن و میرن و دوباره اینها از اول تمیز میکنن و میپرند و ..... اصلا هم نمیگن کی هستی که میای داخل و حتی جوراب هاشونم می شورن و نه‌تنها خم به ابرو نمیارند بلکه لذت میبرند و همیشه به این کار افتخار میکنن و با همین کارها شادِ شادن منم همون موقع تصمیم گرفتم موکب حضرت مهدی بزنم و فرزندانم رو سربازای حضرت بدونم و از جون و دل خدمت کنم بعد از اون الآن شما هشتمین نفر هستی که برام پیام آوردی! یکی گفته دیدم رفتی ساکن مسجد جمکران شدی یکی گفته خونه‌ی شما مسجد جمکران شده بود و..... اما روش من این جوری بوده که؛ به هیچ کدوم از افراد خانواده هیچی نگفتم و فقط در دلم چنین نیتی کردم ثانیا پیش خودم مرتبا نیتم رو برای هر کاری تکرار می کردم مثلا زیر کتری رو که می خواستم روشن کنم، می گفتم: برای موکب حضرت مهدی روشن می کنم و ......