السلام علیک یا ابا عبدالله السلام علیک ایهالطفل رضیع
تا نگاه شه سوی اصحاب شد
بلبل این کاروان بی تاب شد
دید یاری نیست در طاف مصاف
نیست شیران را که بشکستند غلاف
دید تنها یار در گهواره است
چون علاج کار آن مه پاره است
داد دستوری مهیا شد زره
از پر گل حلقه اش از هر گره
مخمل ناز گلش خوش بافتند
با لطافت حلقه هایش تافتند
گفت بابا طوطی خوشخوان من
خیز و بنگر آخرین قربان من
وقت قربانی است برپوش این قمیص
آخرین قربانی آل خمیس
خیز و برپوشان به تن این جامه را
ساز ای مرغک بپا هنگامه را
گفت بابا دست مردی باز کن
می دهم دستی به دستت ناز کن
مرکب تو بازوان و دست من
ای تمام لذَّت و ای هست من
نوبت مرکب سواری آمده
تا ببینند کیست یاری آمده
طفل عطشان لظ زدن آغاز کرد
بلبل خوشخوان سخن را ساز کرد
همچو ماهی کز دل تنگ بلور
جست بیرون گوهر دریای نور
گفت اصغر با زبان رمز و راز
که ای پدر مر آمده وقت نیاز
افتخارم هست سرباز توام
این دم آخر غزلساز توام
من که بهتر عزم جنگیدن کنم
از صفوف خصم هم دیدن کنم
لرزه ای بر جان و بر تنشان کنم
اندر این میدان پریشانشان کنم
جست راکب مرکب آزین عشق
گفت تابم نیست تا شهر دمشق
گفت شاید خصم همسنگ آمده
طفلکی همسنگ در جنگ آمده
دید بابا عرصه را تنگ آمده
دشمنش با فتنه در جنگ آمده
ناز پرورده به شیر مادرم
ای عجب من با بزرگان می پرم؟
شیر دیشب سخت شیرم کرده است
مرگ قاسم طفل پیرم کرده است
نیست با من لُعبَتَک بازی کند
با شکرخندم همآوازی کند
دانی من احساس پیری میکنم
چون در این میدان دلیری میکنم
گردنم را طاقت زنجیر نیست
بعد بابا شیر در نخجیر نیست
گفت تا زود است جان قربان کنم
خویش را بر مهتران مهمان کنم
آفرینش خلق این پیکار کرد
چشمهای خفته را بیدار کرد
حیف آمد پرده هایی از غبار
چشمها برقی زد و شد شام تار
دیر شد بابا مرا پرواز ده
وقتِ پایان شد مرا آغاز ده
از میان لانه چنگت پرم
من پرستویی ولایت باورم
جرعه ای ده از جَمِ جام جلال
حضرت سلطان عشق لایزال
غم مخور بابا که پرپر میزنم
رعشه بر دستت مکرَّر میزنم
با سر تو بر سر نی ها سرم
بلبل بستان باغ حیدرم
ناگهان تیری چو شهپر ساز شد
وقت آن هنگامه هم آغاز شد
آن گلوی نازک چون نای گل
نوش کرد از دست احمد جام مل
رفت از قاب خیال عاشقی
برد طوفان غنچه های رازقی
آخرین ققنوس هم پرواز کرد
زخمهای فاطمه سر باز کرد
مرغِ جانِ مرغک حق پر کشید
آخرین جام ولا را سر کشید
حیف بعداز گل نمی آید گلی
نی چکاوک خواند و نی بلبلی
حیف بعداز آن نمی آید بهار
زآن سبب شد کار خلقت زارِ زار
خاک بر ر ریختن آزاد شد
خانه ساقیِّ غم آباد شد
شد امیر اندر سخن با این بیان
سوخت جانم تا به مغز استخوان
شعر ازامیرخلیفه ۱۳۹۳/۳/۳
التماس دعا