🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
💫🌹ما یک خمینی را اسیر کردیم
4️⃣ قسمت چهارم
💫🟢به همراه شیخ از پل گذشتیم و داخل خرمشهر شدیم. میدان فرمانداری را که دور زدیم، یک تانک روبه رویمان بود. به علامت پیروزی انگشتمان را بالا بردیم و سلام کردیم.
🔺آنها هم جواب سلام ما را دادند.
💫⚪️در خرمشهر تجهیزات نظامی نداشتیم. ادوات جنگی ما عبارت بود از: سه فروند تانک فاقد مهمات، چهار قبضه آرپی جی هفت، یک قبضه خمپاره انداز 60 میلی متری، تعدادی اسلحه ژ-3 و یک نوع سلاح قدیمی به نام ام یک (استفاده از سلاح ام یک هم خود حکایتی دارد، که گاهی مجبور بودیم با پا روی گلنگدن برویم تا یک گلوله شلیک کنیم) و از تکاوران بعثی عراقی کلاش های تاشو غنیمت گرفته بودیم،
🔺برخی که کار با آنها را بلد بودند به دیگران هم یاد می دادند.
💫🔴داخل خیابان چهل متری که شدیم، شیخ شریف گفت: «می ترسم خرمشهر سقوط کند
🔺و ما نزد مردم شرمنده شویم».
📌نزدیکی های مقر گروه الله اکبر (مدرسه استثنایی سابق و بنیاد شهید کنونی) چند نفر سرباز دیدیم. اول خیال کردیم ایرانی هستند بلافاصله به من ایست دادند و به عربی گفتند: «قف!»
‼️فریاد زدم: «اینها بعثی عراقی هستند.»
💫🌷شیخ گفت: «با سرعت برو!»
📌📌📌... پدال گاز را فشار دادم. عقربه سرعت روی 90 کیلومتر بود، که ما را به رگبار بستند.
⬅️ ادامه دارد...