💫📗کتاب 🔺زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 8️⃣6️⃣ قسمت شصت و هشتم 💫🟢به یک امامزاده رفتیم از آنجا پیاده برگشتیم. توی راه بودیم که بچه ها با برادر نیّری مشغول صحبت شدند. آنجا حرف از شهادت شد. مسئول دسته ما زمان و نحوه شهادت خودش را بیان کرد! 🔺من با تعجب گوش میکردم. 💫🌹احمد آقا هم گفت: من خواب برادرم را دیدم. آمد دنبالم و من رو برد به آسمان. البته مدتی مانده تا زمانش برسد.! 💫🌷علی طلایی هم گفت من منتظر یک خمپاره شصت هستم....! 💫🟡طلایی اطلاعات خوبی از حالات درونی احمد آقا داشت. چیزهایی میدانست که کسی از آنها خبر نداشت. برای همین هیچ گاه از احمد آقا جدا نمیشد. 💫❤️در منطقه فاو بودیم که احمد آقا شهید شد و علی طلایی هم مجروح شد. 💫🟢بعد از عملیات دیدم رفقای قدیم دور هم نشسته اند و از احمد آقا حرف میزنند .آنها چیزهایی میگفتند که باور کردنی نبود! از ارتباط همیشگی احمد آقا با امام عصر عجل الله فرجه 🔺و یا اطلاع از برخی موارد و... 💫⚪️به رفقا گفتم: باید این موارد را از علی طلایی سؤال کنیم. او بیش از بقیه احمد آقا را شناخت. 💫🔴یکی از دوستان قدیمی گفت: می خواهی بری سراغ علی طلایی؟ با علامت سر حرفش را تائید کردم. 💫❤️دوستم گفت: خسته نباشی علی طلایی چند روز پیش تو پدافندی منطقه فاو شهید شد 🔺و رفت پیش برادر نیّری... ⬅️ ادامه دارد ... 🔻با کسب اجازه از ناشر کتاب 🥀 ( انتشارات شهید هادی )