4️⃣ قسمت چهارم
🌷دیگر بر نمی گردم🌷
🟢🍃آخرین باری که سیداحمد می خواست جبهه برود، به مادرم گفت: «مادرجان! من دیگر بر نمی گردم. کارهایت را انجام بده، قندی می خواهی بشکن، خانه و زندگی را مرتب کن، این دفعه دیگر برنمی گردم. من جوابم را از آقا امام رضا(علیه السلام) گرفتم.»
🔺او چند وقت قبل به زیارت امام رضا علیه السلام رفته بود.
⚪️🍃بعد ادامه داد: «مادر! من برای تو هیچ کاری نکرده ام، ولی آن قدر تو را بالا می برم که همه چیز را جبران کنم.» درست است که 17-18 سال از شهادت او می گذرد، ولی من اصلا نمی توانم باور کنم که احمد رفته. فکر می کنم هنوز زنده است.
🔺احساس می کنم پیش خودم هست و همیشه با من حرف می زند.
🌸🍃خواهر شهید
🌷یافتن کجا و بافتن کجا🌷
🟢🍃.... و اما شما عزیزان شهید! شما بر بال سپیده کدام ملک نشستید که بی امان و شتابان به سوی معبد شتافتید؟ شما در نماز شب های تان با خدا چه گفتید که معبود این گونه زود پذیرفت تان؟ شما خدای تان را با دیده بصیرت چگونه دیدید که عاشقش شدید،
🔺عاشق تان شد و به حضور پذیرفت تان؟ ...
⚪️🍃پاسخم را بدهید، تو را به خدا بگویید، نگذارید که سؤال هایم بی جواب بماند. البته! البته که جواب ها روشن است.
🔺می دانم چه گفتید، می دانم چه خواندید، چه دیدید، کجا رفتید، در کجا هستید!
🔴🍃شما همگی رفتید و ما را «لیاقت» رفتن نبود، عاشق کجا و عاشق نما کجا!
🔺یافتن کجا و بافتن کجا!
🌹از دست نوشته های شهید سید احمد پلارک رضوان الله علیه🌹
https://eitaa.com/khoban72