قسمت۹۸🔰
خوابیدم روی تخت اومد دستگاه رو وصل کرد
گفت یک ساعت تموم میشه
بعد از گذشت یک ساعت بلند شدم یک کیسه خون اشاره کرد برید از اونجا یک کیک و ابمیوه ببرید حتما! وگرنه سرتون گیج میره از حال میرید
به ساعت نگاه کردم تمام درس امروزم از دستم پرید عملا غائب محسوب شدم پففی کشیدم
ساعت یک ظهر دیدم گوشیشون داره زنگ می خوره...
صفحه روشن شد نوشته بودن مادر جان
خدایا من جواب بدم چی بگم آخه عه...
تو همین فکرا بودم پرستار اومد گفت
بیمار به هوش اومد اگر کاری یا حرفی دارید می تونید ملاقات کنید
+ممنونم
برم ملاقاتش که چی بشه؟
برم کیفش رو بدم بهش برم
در اتاق رو زدم و درو باز کردم رو تخت دراز کشیده بود و ارنجش رو گذاشته رو پیشونیش
_سلام ان شاءالله سلامت باشید
دستش رو از رو سرش کشید و چندتا پلک زد و به من نگاه کرد
باهمون حالش گفت
+اشتباه اومدین آقا!
_نه شما پیش دانشگاه از حال رفتید الانم پنج ساعته بیمارستان هستید کیفتون دست من بود اومدم بدم بهتون
یک ساعته دارن بهتون زنگ می زنن
احساس کردم یهو جدی تر شد
+ببخشید من زیاد چیزی یادم نمیاد
میشه کیفم رو بدید....
_موردی نداره بفرمائید
خواستم برم
+برادر گوشیتون شارژ داره؟!
_بله بفرمایید من بیرونم هروقت تماس تمام کردید صدا بزنید من میام
و از اتاق اومدم بیرون
راضیه:
تازه داشت یادم می اومد چخبره
شماره مامان رو گرفتم یهو عکس شهید ذولفقاری رو صفحه گوشیش دیدم جا خوردم
چندتا بوق زدم مامان جواب داد!
+الو سلام مامان
_راضیه تویی مادر کجایی دخترم؟
+حالم خوبه فقط بیمارستان بستری ام
_وای یاخدا بیمارستان برای چی چی شده؟
نمی تونم زیاد حرف بزنم
سرم گیج می رفتم این اقاه رو صدا کردم بیاد باهاشون حرف بزنع ادرس بیمارستان رو بده
اومد گوشی رو برد تو تمام این مدت سرش پایین بود یا روشو میکرد اون طرف گوشی رو می برد!
نفسی کشیدم و چشام رو بستم نیاز به آرامش داشتم
دانشجو:
درو زدم و اومدم تو : ببخشید من به خانواده گفتم کجایید باید مرخص بشم ان شاءالله همیشه سالم باشید
یاعلی
+صبر کنید من از شما ممنونم شما نبودید نمی دونم الان وضعم چی بود
می تونم فامیلتون رو بدونم؟
_خواهش می کنم قَحطان هستم محمد قحطان اهل اینجا نیستم من از عراق میام از شهر کربلا اینجا تحصیل می کنم
+اها ممنونم
_یاعلی