خاطره اول : کلید بهشت ! حسین یکی ازبسیجیان خوش خلق وخوش خنده جبهه بودکه آدم درکنارش اصلا احساس غربت ودلتنگی نمیکرد.حسین خیلی وقتهاباشوخیهای بجا و سخنان شیرینش چنان گل خنده وتبسمی رابرلبان دوستان و همرزمان می نشاندکه تمام خستگی و بیخوابهای ناشی از جنگ و عملیات از تن شون در می اومد، خلاصه با اینکه خصلت زیبای خوش خلقی ازخصوصیات همیشگی حسین بود،اما پس ازمجروحیت درعملیات بدر( اسفند ماه 1363 ـ شرق دجله ) و موج گرفتگی شدید و سفارش اکید دکترها که باید همیشه خوش باشه و از غم و افسرده گی بدور ، این خصلت زیباش بسیار پررنگترشده بود و وقت و بی وقت با بچه ها شوخی میکرد و با کارهاش همه را وادار به خندیدن میکرد. یک روز با چندتا از بچه های گروهان کنار چادر نشسته بودیم که یهوی دیدیم حسین با چهره ای خندان و شاداب داره میاد و یه چیز بزرگ و خیلی گنده تو جیب شلوارش گذاشته که جیب شو حسابی برجسته و برآمده کرده ! بچه ها هم که به شوخی هاش عادت داشتند، همینکه کنارمون رسید،با خنده و شوخی به برجستگی جیبش گیر داده و هی ازش پرسیدن اون چیه و زدن زیرخنده ، حسین هم دستشو گذاشت رو جیب شلوارش و خیلی جدی و محکم گفت : اینومیگید؟این کلید بهشته ! راستش اولش هیچکدام نفهمیدیم چی داره میگه و برای همین هم خنده کنان و کنجکاو دوباره سوال مون را تکرار کردیم،حسین هم که عاشق شادی و خوشحالی رزمندگان بود، یه کم سر به سرمون گذاشت و باهامون خندید و هی گفت : نشون بدم ؟ ندم ؟ تا اینکه یکدفعه یک کتابمفاتیحالجنانکوچک و قطورازجبیشدرآورد و لبخند زنان گفت : حالا خوب نگاش کنید تا باورتون بشه که کلید بهشته ! ( یاد و نامش گرامی ) پائیز 1363 ـ گشتارگاه شهرستان مهاباد ـ مقر عملیاتی لشگر 17 علی ابن ابیطالب (ع)غواص شهید حسین شاکری ، جانباز شهید محرمعلی بختیاری خاطره دوم : شهادت در آب ! حسین از بچه های انتخابی گردان بود که دوره آموزش شنا و غواصی را چند ماه قبل در شهر تبریزطی کرده و هنگام آموزش نیروهای گردان در کناررودخانه کارون بعنوان مربی به بچه ها شنا و غواصی یاد میداد و حسابی هم باهاشون گرم گرفته و سر و کله میزد، بچه ها هم که اکثریت شون اصلا شنا بلد نبودن و با آب و لوازم غواصی واقعا بیگانه بودند، خیلی سخت و دشوار تمرینات را یاد گرفته و انجام میدادند و با کارها و حرکات خنده دارشون مدام نظم کلاس را بهم میزند و موجب شاکی شدن حسین میشدند . حسین هم که اصلا اهل فرمانده بازی و عصبانیت نبود، وقتی خیلی اذیت میشد،هی با خنده میگفت : الهی همگی تو آب شهید شیم ! آخه یه کم مثل بچه های باکلاس و درس خون رفتار کنید تا به کارمون برسیم ! وقت نداریم ها ! و بچه ها هم با شوخی و خنده میگفتند : آخر چرا تو خشکی نه !؟ تو آب !؟ حسین هم یه قیافه جدی میگرفت با لبخند میگفت : یک جای تو کتابها خوندم که ثوابش خیلی و خیلی زیاده ! آخرش هم حرفش به جاش افتاد و با همون بچه هائی که شنا و غواصی کار میکرد، اونطرف رودخانه اروند کنار اسکله چهارچراغه عراق میون موانع خورشیدی گیر افتاده و با انفجار مین منور همه شون شناسائی شده و داخل آب به شهادت رسیدند . ( یاد و نامش جاوید ) 『خٌذْنیِ مَعَكْ』 [✾@khodaaa112✾]