'نوشتم و پاک کردم؛
بارها و بارها ..
که چی بنویسم برآت تا بتونم بگم چجوری با همه بند بند وجودم دوست دارم !
هیچی به ذهنم نرسید جز همون زمزمه همیشگی که از وقتی که چشمم به گنبدتون و اون پرچم بزرگیا حسین(ع) میوفته و دلم از جا کنده میشه تا تمامِ لحظاتی که قدم میزنم توو بین الحرمت ، حرمت و نگاهم میوفته به ضریح با شکوهت و صدایِ جمعیت رو میشنوم: لبیک یا حسین(ع)...
همون زمزمه ای که فقط خوده خدا میدونه که چقدر واقعیه،
همون که مثل ذکر تکرارش میکنم : بمیرم برآت حسین...
میلادتون مبارکِ ما ، مایی که فقط گرفتاریم صدات میکنیم و شمایی که هر بار جوری دستمونو میگیری که انگار نه انگار!