|خُذنےْمَعكٰ|
|خُذنےْمَعكٰ|
خلاصه شب نمایشگاه رو بستن خواهرام هم انگشتر رو گذاشت تو کیفش😁 چه کیفی کردم من
برگشتم خونه البته اجازه گرفته بودم رفتم داخل اتاق تنهایی انگشتر رو تو دستم گرفتم چنان حالم دگرگون شد 😔