قسمت۴۱
راضیه: سوار ماشین شدیم!
همه ساکت بودن کسی حرفی نمیزد! فکر کردم الان صحبت مهر شهید میشه اما نه باز خداروشکر کردم!
به ساعت نگاه کردم22:30 دقیقه بود!
دلم هوایی شده بود دوست داشتم دوباره برم کربلا! بشینم تو صحن بین الحرمین !
چقد دلم واسه اون لحظه ها تنگ شده
تو خیال خودم بودم! که گوشیم زنگ خورد
به صفحه گوشی نگاه کردم نوشته بود
پوریا جا خوردم اینا از کجا در اومدن! آخه
مگه من شماره اینا حدف نکردم!؟
وای خدا الان چه وقت زنگ زدنش بود قطعش کردم حدود6 باری زنگ زد!
یوسف جلو نشسته بود برگشت سمتم گفت: گوشی سوخت نمیخواس جواب بدی!؟
+نه!
همون لحظه شماره اش رو فرستادم تو لیست سیاه!
زنگ زدن پوریا منو یاد کارای زشتم انداخت حالم رو خیلی بد کرد!
اینا چرا دارن به من زنگ میزنن! اووووف خدایا خودت بخیر کن!
رسیدیم خونه پیاده شدیم !
مستقیم رفتم داخل اتاقم حالم خیلی بد شد
از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت یوسف
+یوسف فردا برام یک سیم کارت بخر میخوام اینو بندازم دور!
_مگه سیم کارتت چشه!؟ چیزی شده!؟
+نه اتفاق خاصی نیفتاده فقط سیم کارتم عوض بشه بهتره!
_باشه برات میارم! ولی اگر چیزی شده بهم بگو!
خواستم برم پشیمون شدم گفتم بزار بهش بگم: تازه تو ماشین ! یکی از اونایی که باهاشون رفتم عراق بهم زنگ زد
شماره اش مسدود کردم و حذفش کردم!
میخوام کلا سیم کارتم عوض بشه بهتره
_چرا مگه اذیتت میکنن!؟
+نه یوسف جان اصلا مهم نیست چیزی در موردش به مامان بابا نگو سیم کارت جدید بیار تا عوض کنم
_باشه، راضیه!؟
+جانم
_اتفاقی افتاد بهم بگو
+چشم، من برم بخوابم فردا کلاس دارم شب بخیر
_شب بخیر
خیلی نگران بودم میترسیدم
اینا زنگ زدنشون بعد این همه مدت خالی نیست از بس ترسیده بودم تو تنهایی خودم گریه میکردم شب رو نتونستم بخوابم
اینا هر کاری ازشون برمیاد من اینارو خوب میشناسم مردم آزاری دارن!
هرکاری کردم نتونستم بخوابم از اتاقم اومدم بیرون!
یوسف بیدار بود
ولی نرفتم سراغش یه لیوان اب خوردم!
برگشتم سمت اتاقم!
نزدیک های اذان بود ! دیگه نتونستم بخوابم برای همین منتظر موندم اذان بگه نماز بخونم بعد بخوابم!
بعد از خوندن نماز با هزار مکافات خوابم برد!
کلاسم ساعت 9:30 صبح بود
برای صبحونه بیدار شدم!
یوسف رفته بود دانشگاه افسری زدم تو سرم این یک هفته دیگه میاد پس سیم کارتم رو چجوری برام میاره عه!
بعد از خوردن صبحونه بابا من رسوند کلاس کنکوری!
دوست داشتم آموزش الهيات و معارف اسلامی یا
فقه و مبانی حقوق اسلامی قبول بشم چون رشته ام انسانی بود!
قبول شدن تو این رشته ها چندان هم آسون نیست طبق صحبتی که مشاوره رشته ام بهم گفت!