بسم رب النور...🌱 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 🌿 رمــ🕊ــان مینوی‌او 🌿 به نویسندگی بانوماه‌طلعت 🌿فصل دوم 🌿 قسمت «کپی‌بدون‌ذکر‌نام‌نویسنده‌حرام‌میباشد!» در رو باز کردم و وارد حیاط شدم! بابا و احسان مشغول حرف زدن بودم و متوجه ی من نشدن! بابا: × کاش قبل از این‌که برگردی ایران یه خبر می‌دادی! احسان:+ خبر واسه ی چی عمو؟! × واسه ای که حداقل یه ندا به مینو بدم! احسان، مینو تغییر کرده! مینو دیگه اون مینوی سابق نیست! اون نظرش راجب همه چیز و همه کس عوض شده! با یه دیدگاه دیگه ای به دنیا نگاه می‌کنه! + عمو مینو هر چقدر هم عوض شده باشه نظرش راجب من عوض نمیشه! من مطمئنم اون هنوز دوستم داره! چقدر پرروئه این! انگار نه انگار داره با بابا حرف می‌زنه! انگار شرم و حیا زرشک پلو با مرغه که بخوره و یه آبم روش! پسره ی بی حیا! × احسان جان چرا متوجه نیستی؟! من وقتی میگم همه چیز و همه کس یعنی همه چیز و همه کس! من و تو نداره! + ولی این یه مورد استثنائه! سرفه ای کردم تا متوجه ی من بشن! بابا و احسان برگشتن سمتم! بابا با نگرانی و احسان با نیش باز بهِم خیره بودن! ولی من نه مثل بابا نگران بودم نه مثل احسان خوشحال و خندون! من توکلم به خدا بود و امیدم به خودم! نزدیکشون شدم! احسان رو به بابا گفت: عمو میشه ما رو تنها بذارید؟ بابا نگاه نگرانش رو به نگاه خونسرد من دوخت که با کمال آرامش سر تکون دادم و لبخندی چاشنی کارم کردم تا حداقل کمی از نگرانی بابا برطرف بشه! بابا باشه ای گفت و رفت داخل! من چشم دوختم به رو به روم و احسان چشم دوخت به من! سر تا پام رو مثل دستگاه اسکنر برانداز کرد و بعد هم گفت: چقدر عوض شدی مینو! - آفرین! درست فهمیدین! آدما حق تغییر دارن! و تو دلم گفتم: ولی تو فقط تغییر ظاهر من رو دیدی! نه باطنم! + از کِی تا حالا انقدر باهام سر سنگین شدی که با فعل جمع باهام حرف می‌زنی؟! - از همون زمانی که فهمیدم به درد هم نمی‌خوریم! + چی میگی مینو؟! یعنی چی به درد هم نمی‌خوریم؟! ما باهم نامزدیم! - بودیم آقا احسان! نامزد بودیم! ولی دیگه نیستیم! + کی گفته؟! با صدای نسبتا بلندی گفتم: من! من این نامزدی رو بهم زدم! + به من نگاه کن مینو! - دوست ندارم به نامحرم نگاه کنم! پوزخندی زد! ندیدم پوزخندش رو ولی شنیدم صداش رو! + نامحرم؟! من از کِی تا حالا شدم نامحرمت؟! - شما از همون اول نامحرم بودین آقا احسان، ولی من چشمام رو بسته بودم و نمی‌دیدم! نامحرم بودی که موقعه ی رفتنت یه خداحافظی تلفنی هم از من دریغ کردی در صورتی که حال خرابم رو می‌دونستی! نامحرم بودی که پنج ماه کامل یه سراغ از من نگرفتی در صورتی که ما نامزد بودیم! نامحرم بودی که بخاطر منافع خودت از اسم من سوءاستفاده کردی و رفتی! + ولی من...من بخاطر تو این کار ها رو کردم مینو! بدون ذره ای ملاحظه گفتم: من؟! مگه من ارزشی هم واسه تو داشتم؟! من نمی‌خواستم بخاطر من بری فرانسه، من اگر ذره ای واسه تو مهم بودم همین‌جا من رو خوشبخت می‌کردی نه این‌که به اسم خوشبخت کردن من بذاری و بری! هر کسی ندونه من که می‌دونم تو بخاطر کسب و کار خودت رفتی فرانسه و نه بخاطر من! اون موقعه ای که من بخاطر توی لعنتی از گریه ی زیاد حالم بد شده بود تو رفته بودی موزه ی لوور پی گشت و گذار! اون موقعه ای که من بخاطر توی لعنتی توی تب می‌سوختم و هزیون می‌گفتم تو داشتی توی خیابون شانزلیزه قدم می‌زدی و از نمای دروازه ی نصرت لذت می‌بردی! اون موقعه ای که من بخاطر افسردگیم که باعث بانیش تو بودی سه ماه از خونه نرفتم بیرون و کارم شده بودی شب تا صبح و صبح تا شب اشک ریختن تو داشتی با برج ایفل سلفی می‌گرفتی! برو این حرف ها رو به کسی بزن که نمی‌شناستت آقا احسان! من دیگه هیچ علاقه ای به تو ندارم! تکرار می‌کنم...هیچ علاقه ای به تو ندارم! سکوت کرد! + حرف آخرت همینه؟! سر به نشانه ی تأیید تکون دادم! اومد و رو به روم ایستاد! گل رز صورتی به سمتم گرفت! + این رو به عنوان آخرین یادگاری از من قبول کن! - نمی‌تونم! + ازت خواهش می‌کنم! نفس سنگینی کشیدم و ناچار گل رو ازش گرفتم! + خداحافظ دختر عمو! دیگه منتظر جوابم نموند و دور شد! با صدای بسته شدن در به سمت سطل زباله کوچیک حیاط حرکت کردم و گل رز رو داخل سطل زباله انداختم! ادامه‌دارد... کپی‌باذکرنام‌نویسنده‌آزاد... 🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊 درپناه‌حق🍃