💗انتظار عشق💗
قسمت46
حسین اقا : ای بابا ، مرتضی داداش یعنی عکس تو رو هم نکشیده
مرتضی: چرا عکس منو کشیده...
مریم جون: اره هانیه ،راست میگه؟
- نه ،من عکسی نکشیدم
مرتضی: عع هانیه یادت رفت اون شب کشیدی؟
- اها ،اون که اصلا ربطی به این موضوع نداره
مرتضی : دیگه کشیدن و که کشیدی (از حرفش ناراحت شدم ، دیگه غذا از گلوم پایین نمیرفت )
- عزیز جون دستتون درد نکنه خیلی خوشمزه بود
عزیز جون: چیزی نخوردی که مادر - سیر شدم ،دستتون درد نکنه ( بلند شدم رفتم تو آشپز خونه ، یعنی گریه ام داشت در میاومد ).
همه انگار متوجه شدن از برخوردم
مرتضی هم چیزی نگفت
ظرفا رو که شستیم
مرتضی صدا زد : هانیه جان کارت تموم شده بریم آماده شیم ،باید بریم خونه رضا اینا ( اصلا ،اقا رضا رو فراموش کرده بودم ،معلوم نیست فاطمه الان چه حالی داره)
از همه خدا حافظی کردم ورفتم خونه
لباسمو عوض کردم ،مرتضی هم جلوی در تکیه داد به دیوار داشت منو نگاه میکرد
یه دفعه یاد عکس افتادم
رفتم دنبال عکس گشتم ،پیداش نکردم
کل خونه رو زیر و رو کردم
مرتضی متوجه شد : دنبال چیزی میگردی ؟
( حرفی نزدم ، و دوباره شروع کردم به گشتن)
مرتضی: دنبال این میگردی؟
( باورم نمیشد عکس تو جیبش بود ، رفتم عکس و از دستش گرفتم و بغض داشت خفم میکرد
با دستای خودم جلوی چشمان عکس و تیکه تیکه کردم ،اینقدر ریزش کردم ،که حتی نشه به هم وصل بشن نشستم روی زمین و شروع کردم به گریه کرد )
مرتضی: الان آروم شدی خانومم؟
- با گفتن این حرفش ،خنجری زد به قلبم
( بغلم کرد )
مرتضی: ببخش که ناراحت شدی ،منظوری نداشتم ( جلوی چشماش عکسشو پاره کردم و الان اون از من عذر خواهی میکنه،وایی خدا این بنده ات چه جور آدمیه )
کمی که آروم شدم ،پیشونیمو بوسید: بریم حالا؟ دیر میشه هاا !
بلند شدم و دست وصورتمو آب زدم و راه افتادیم توی راه سرمو به شیشه ماشین تکیه دادمو چیزی نگفتم
رسیدیم دم در خونه ،انگار همه میدونستن که اقا رضا قراره بره ،همه دم در منتظر ما بودن
از ماشین پیدا شدیم
به همه احوالپرسی کردیم
چشمم به فاطمه افتاد ،مشخص بود که خیلی گریه کرده ،حق هم داشته مرتضی هم به اقا رضا گفت با فاطمه عقب ماشین بشینن ،شاید حرفی داشته باشن باهم
من هم جلو نشستم
هر از گاهی به فاطمه نگاه میکردم که چقدر آروم اشک میریزه
مرتضی: اقا رضا ،یه شیرینی بدهکاری به ما هاااا!
آقا رضا: چشم ،این دفعه برگشتم جبران میکنم
مرتضی: داداش یه دفعه اونجا تک خوری نکنیااا ،منتظر ماهم باش...
اقا رضا خنده اش بلند شد: نه داداش خیالت راحت ،جا تو نگه میدارم تا بیای...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
@khodam_Zahra