سفر عشق ؛ قسمت چهل و هفتم : ضریح مقدس ، آبانماه ۱۳۸۱ دستم در شبکه های ضریح بود و روحم در ملکوت ، که ناگاه از پشت شبکه های ضریح مطهّر ، چشمم به چیزی افتاد که خشکم زد و حیرتم صد چندان شد ! درون ضریح ، روی مَضجعِ مبارک ، قاب مستطیل شکلی ، شبیه آینه بود که روی آن چند گردنبند قدیمی ارزشمند با نگین های درشت آبی و سبز به همراه گوشواره های بزرگ نگین دار قرار داشت ... و من این قاب را دقیقاً و عیناً ، دو شب قبل از سفر در خواب دیده بودم که جلوی آینه در خانه ایستاده ام و از درون آینه ، قابی درخشان که شبیه سینی بزرگ استیل بود و درون آن همان گردنبند و گوشواره های بزرگ با نگین های رنگی وجود داشت را دیدم ! اون موقع حکمت آن خواب را نفهمیدم ... و حالا در اولین لحظه برخورد با ضریح مطّهر و دیدن آن قاب آینه ای ، روی مضجع شریف حضرت ابوالفضل العباس ع ، آنقدر برایم شگفت انگیز بود که مطمئن شده بودم مورد لطف و کرامت حضرت واقع شده ایم و نتیجه عمری سختی و تلاش و ... صبری که در طول زندگیم بر مشکلات داشتم و توکل و توسل بر خداوند و اهل بیت ع ، هم اکنون به نتیجه رسیده و امید داشتم نورانیت و صفای باطنی نصیبمان شود ... از حضرت می خواستم قلبی چون آینه نصیببمان کند پاک و با اخلاص ، و بدور از زنگار و آلودگی ، و مهر و عشق اهل بیت ع همیشه در وجودمان ، شعله ور باشد تا راه را گم نکنیم . با سوز و اشک سلام و اردات مردم ایران را رساندم ، سلامِ همه دلشکستگان و عاشقانی که یک عمر به عشق مولا ، به سر و سینه زدند ، سلام همه کسانی که با حسرت و عشقی بی نهایت ، التماس دعا گفتند ... برای همه دعا کردم . یکی از ایرانیان با زبان ترکی دور حرم می گشت و مدح حضرت را می گفت و اشک می ریخت ، از افراد کاروان ما نبود ، آنقدر قشنگ و سوزناک می خواند و طواف می کرد که حتّی ما هم که ترکی بلد نبودیم از سوزِ صدای او ، ضجّه می زدیم ... مامورین که متوجه شدند صدای شیون و زاری بالا گرفته هجوم آوردند بین جمعیت و او را ساکت کردند امّا ضجّه همه بیشتر شد از این همه مظلومیت مولا !!!😥 @khodaye_man313