حکایت و امامت امیرالمومنین ع آفتاب ظهر روزهجدهم ديد ساقی ايستاده پای خم باخدايش عشق بازی می كند صحبت از افشای رازی می كند كيست اين ساقی رسول خاتم است صاحب تفسيراسم اعظم است دور تا دور سرش خيل ملك در طواف او تمام نُه فلك جبريل اين بار جور ديگری است بحث اتمام ره پيغمبری است وقت تكميل رسالت آمده گاه تنزيل ولايت آمده تا لب پيك الهی باز شد شرح صدر مصطفی آغاز شد در كنار بركه بار انداختند منبر بالا بلندی ساختند با جلال و عزت پيغمبری باشكوه و اقتدار ديگری رفت تا پايان رساند راه را سازد آگه بنده ی گمراه را بر جهاز اُشتران قد راست كرد خطبه اش را اين چنين آغازكرد اَيُّهَا الناس ای مسلمانان خموش وحي مُنزل را فرا داريد گوش اَيُّهَا الحُجّاج حج ، كامل کنید روي برحق پشت برباطل كنيد اَيُّهَالنّاس اين منم ختم رسل صاحب نور رسالت عقل كل من رسول ا... اعظم احمدم تاج مخلوقات حي سرمدم آمدم تا خير را نازل كنم راه كل انبياء كامل كنم اينكه دستش روی دستان من است نفس قدسي من وجان من است اين علي باشد امامَ المتقين شيرميدان ها، بوارَالكافرين دست بوس محضرش روح الامين دست پنهان خدا در آستين مظهر عين اليقين حق اليقين بهترين مخلوق رب العالمين اين علي فاروق حق و باطل است هركه رو گرداند از او جاهل است اين علي بر شانه هايم پا گذاشت ذره اي ترديد در قلبش نداشت برفراز شانه هايم تا نشست همچو ابراهيم بت ها را شكست لنگر هفت آسمان حيدر بود مقتداي انس و جان حيدر بود صاحب تيغ دودم تنها علی است محرم صاحب حرم تنها علی است هم بود يار و انيس فرشيم هم بودخلوت نشين عرشيم جزعلي نفس رسول ا... كيست صورت انسانی ا... كيست مادوتا يك روح در دو پيكريم شاهكار دست حی داوريم ما دوتا منشق ز نور مطلقیم دست حق باماست ماهم باحق ايم اولين مردمسلمان است علی اولين قاری قرآن است علی حال تكليفم ادا بايد شود صحبت از سِرّ خدا بايد شود هركه را من مقتدا و رهبرم او شهادت می دهد پيغمبرم هركه را مولاي بی همتا نبی است بعداز اين مولای او تنها عليست شد ولي اولين و آخرين حضرت حيدر اميرالمؤمنين آي مردم نيت قربت كنيد با وصي مصطفي بيعت كنيد آی مردم گفته ی رب كريم بشنويد... هذا صراط المستقيم هر كه شك بر او نمايد كافراست منكر او منكر پيغمبر است هركه بر گرداند از او روی خویش آتش قهرخدا دارد به پيش اي خدا با دوستانش دوست باش ياور هركس كه يار اوست باش اي خدا دارو ندار من عليست يار صاحب اقتدار من عليست آنچه بايد مصطفی می گفت گفت بر همه خلق خدا می گفت گفت جملگي دست دعا برداشتند ليك درسر فتنه هایی داشتند از سر شانه عبا انداختند اهل كينه رنگ خود را باختند روي لب گفتند بخّیِ ياعلی زيرلب گفتند حرفي باعلی حال بر دست پيَمبر شاد باش بعداز آن آماده بيداد باش آنكه اول بهر بيعت مي دويد نقشه ی قتل پيَمبر را كشيد عقده بدر و اُحد ابراز شد فتنه اي با نام دين آغاز شد وقت آن شد تا سوابق روشود روي اصلي منافق روشود مردم از راه حقيقت گم شدند شاخه هاي گل همه هيزم شدند در بهشت قرب احمد آمدند درميان خانه زهرا را زدند دستهايی كه به روي دست بود خالق هستي هرچه هست بود با عمامه دور گردن بسته شد امت واحد هزاران دسته شد ناله زهراي اطهر مي رسيد خويش را دنبال حيدر مي كشيد بوسگاه مصطفي آتش گرفت فاطمه سرتا به پا آتش گرفت چادري كه برتر از سجاده بود زير پاي اين و آن افتاده بود فاطمه مي گفت بابا مي زدند مرتضی مي گفت زهرا مي زدند عاقبت هم فضه او را جمع كرد زير چادر ماجرا را جمع كرد شاعر:قاسم نعمتی 👇 @khodaye_man313