🦋💐💚💐 ﷽ 💐💚💐🦋 -شاهین خواهش... -نه بهار گوش کن وقت نیست..الان امیراحسان دنبال ماشینمونه.با بهت گفتم: -چی؟؟؟ -ساکت باش و فقط گوش بده..وقتی اتوبوس رو نگه داشتن؛تو رو پیدا میکنن.وقتی دیدیشون اینجا دیگه به تو بستگی داره چقدر ماهرانه عمل کنی.گریه زاری کن بگو میخواستیم تورو به عنوان اشانتیون تو معامله به عربا بدیم. صدایم از هیجان جیغ شده بود.با ناباوری گفتم: -احمق تو چیکار کردی؟! وای!! نمیشه شاهین! اون مامورای معامله دیدن که منو تو چقدردوستانه بودیم! غیر منتظره فریاد کشید میدانم دست خودش نبود: -خنگ!! اینجاهاشم من یادت بدم؟!!! بگو مجبور بودی..بگو تهدید شده بودی! چه میدونم! یه "..." بخور! مسافرا با تعجب برگشتند و نگاهمان کردند: -نه نه شاهین کی خبرشون کردی؟! -به سمیه گفتم همون دخترجنوبیه..از خودمونه...بهش گفتم زنگ بزنه آگاهی بگه دوتا آدم مشکوک اومدن سوئیتش که همش دعوا دارن اینجوری امیراحسانم به پاکیت پی میبره... صدای آژیر ماشین های پلیس که اتوبوس را محاصره کرده بودند بلند شد با وحشت نگاهش کردم وگفتم: -چطوری قرارمون رو لو داده؟ -اینکه اتفاقی شنیده ساعت هشت شب میرن ترمینال که برن تهران... -توچی؟! توچی میشی؟!!! شاهین؟! صدای پلیس میامد که هشدار میداد ایست کنیم دستم را گرفت ومن هیچ یادم نبود باید عصبی بشوم.باید بزنم در گوشش به گریه افتادم وجیغ کشیدم: -شاهین با تو ام؟! مات ومحو صورتم گفت: -من عادت دارم چیزایی رو که دوست دارم رها کنم. برو.... مثل هفت سال پیش که برای راحتی من گذاشت بروم و من بخاطر سن کمم درک نکردم از عشق زیاد تنهایم گذاشت.با التماس گفتم: -توچی؟ توچی شاهین؟ خودش فوری دستش را کشید وگفت: -حواسم نبود عشق من وفادار شوهرشه...برو گلم.قوی باش اتوبوس نگه داشت و شاهین فریاد کشید: -برو خودت تا نیومدن بالا! مسافرها با وحشت "چرا چرا و چی شده چی شده" میکردند نمیرفتم و مات شاهین بودم با حرص تقریباً پرتم کرد وگفت: -گم شو سریع... و من میدانستم عصبی باشد فحش میدهد.چیزی در دلش نیست در اتوبوس باز شد وپلیس ها مثل مور وملخ ریختند داخل..خودم به سمتشان دویدم وجلوی پایشان خوردم زمین. واز ته دل زار زدم. محمد با شگفتی جلویم زانو زد وبلند گفت: -یا حضرت عباس! بعد برگشت وبه بقیه که درحال بالا آمدن بودند با صدای بلندی گفت: -برید امیراحسانو صدا کنید...برید.. روبه من با دلجویی گفت: -زنداداش گریه نکن.. بلند شد و اسلحه اش را آماده کرد.از رویم رد شد ومن با وحشت جیغ کشیدم: -نه!! گردن کشیدم وجای خالی شاهین نور به چشمانم داد. @khorshidebineshan