سلام پسرم،بفرما؟ ازسرشماري مزاحم ميشم،مادر تو اين خونه چند نفريد؟ اگه ميشه برو شناسنامه هاتون رو بيار بنويسمشون.... مادر آهسته و آرام لاي در رو بيشتر باز كرد... سر و ته كوچه رو يه نگاهي انداخت..چشماش پر اشك شد و گفت: پسرم،قربونت بشم،ميشه از مارو فردا بنويسي...؟؟!! مامور سرشماري پوزخندي زد و گفت :مادر چرا فردا؟! مگه فردا مي خواهيد بيشتر بشيد؟برو لطفأ شناسنامه هارو بيار وقت ندارم... آخه...!!پسرم ٣١ سال پيش رفته جبهه..هنوز برنگشته..!! شايد فردا برگرده!!! بشيم ٢ نفر!!!! ميشه فردا بياي... تو رو خدا!!! مامور سرشماري سرش رو انداخت پايين و رفت... مغازه دار ميگفت: الان ٢٩ سال هر وقت از خونه ميره بيرون،كليد خونشرو ميده به من و ميگه...اگه پسرم امد كليد رو بده بهش بره تو...چايي هم سر سماور حاضره..آخه خستست بايد استراحت كنه....*شهدا شرمنده ايم* *به ياد ١٧٥ شهيد غواص* ❤️ 😭😭😭😭😭😭😭 ─┅ঊ🍃🌹🍃ঊ┅─ بما بپیوندید 👇 .@khorshidebineshan •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•