‌⛔️ داستان آیت الله بهجت و جن 😰 وارد منزلی شدم خواستم بروم داخل صاحبخانه گفت: آن‌جا نرو . گفتم: باشد به من کاری ندارند. پاسی از شب که گذشت، صدای پای آن‌ها را بیرون در اتاق می‌شنیدم... یک دفعه احساس کردم که یکی از این پاها به در اتاق نزدیک شد. از پنجره خودش را بالا کشید و داخل اتاق را نگاه کرد. دید که من اینجا خوابیدم. عمامه‌ام کنارم است ، ناگهان ... ‌ ادامه ماجرا 👉🏻 ‌ ادامه ماجرا 👉🏻 ❌ سبحان ا... باورم نمیشه😱👆