۶ خدای خاله جان هم بزرگه ان شاالله پسرهای اونم بزودی متنبه میشن و بیشتر هوای مادرشونو دارن. چرا به خاله جان نمیگید بیاد با شما زندگی کنه؟ مریم که به شما رسیدگی میکنه منم بیشتر کمک میرسونم هردو از شما دوتا مراقبت میکنیم. مریم با بغض گفت راست میگی زنداداش؟اتفاقا الان به مامانم میگفتم اونقدر سرکوفت پسردار نشدن به زنداداش زدی که رومون نمیشه بگیم خاله هم بیاد اینجا. زنداداش خودتم میدونی برای خرید این خونه کلی هم شما پول گذاشتید وسط برای همین فکر میکردم اگه خاله رو بیاریم شما ناراحت بشی، با لبخند گفتم خونه ی خود مادرجونه هرطور صلاح میدونه انجام بده... مریم با شرمندگی زیر لب گفت کاش ما ادمها همون قدر که حواسمون به داشته های دیگران هست داشته های خودمون رو هم ببینیم خدا هیچ دستی رو خالی نمیذاره...منتها با صلاحدید خودش بهشون نعمت میده