#بیاعتباری ۴
خدایا چرا اونروز اونطوری شده بودم....
شوهرم از جدول رد شد و خودشو انداخت جلوم با التماس گفتم محسن بخداوندی خدا داری اشتباه میکنی تا خواستم توضیح بدم سیلی محکمی بهم زد و رفت بسمت پشت سرم جرات برگشتن نداشتم تا ببینم چه اتفاقی قراره بیفته...
از ترسم نشستم تو ماشین.
بینیم خون میومد دستمال گرفتم رو صورتم .
محسن عصبی نشست تو ماشین چند بار سرشو کوبوند به فرمون بعدم گفت
_ من میدونستم دکتر اومدنت بهونه ست برای همین بهت دروغ گفتم که کار دارم و منتظرت نمیشم.درصورتیکه ازونموقع همینجا نشستم تا بتونم مچتو بگیرم.