اما اونا از وقتی پولامو به چنگ اوردند دیگه من و‌مادرتو ول کردند اما تو اینقدر خوبی که با اونهمه بی محلی و‌بی مهری ما هنوز بهمون سر میزنی منم گفتم دعای خیرتون برام کافیه... چهارسال از مادرم و یسال هم از پدرم مراقبت کردم وقتی فوت شدند فقط یه خونه ازشون موند که اون رو برادرام فروختند و وقتی سهم من رو دادند مقدار ناچیزی بود...همه باغ و زمینهای پدرم و طلاهای مادرم به اونها رسیده بود ولی چیزی نگفتم حبیب معتقد بود دعای خیر پدرومادذت برامون کافیه بچه های من و نوه‌هام عاقبت بخیر شدند و‌زندگی خوبی دارند اما بچه های برادرام هرکدوم مشکلاتی در زندگی دارند که هرروز اشک برادرامو زنداداشام در میاد... مثلا پسر یه برادرم خلافکار شده و‌دختر یه برادرم بخاطر بچه دار نشدن سالها مورد بیمهری شوهرش بود و‌ مدتهاست زندگی با یه هوو رو تجربه میکنه.حالا این دوتا مثال یکی از مشکلاتشونه که گفتم... خدا هدایتشون کنه.. پایان کپی حرام