کلید خوشبختی
#تقاص ۳ اقوامم که اومدن خونمون همه حرف بابامو باور کردن اگرم باورم نمیکردن مجبور بودن یه جوری بروز
۴ بالاخره سالها گذشت و ماهم یکی یکی ازدواج کردیم و رفتیم سر زندگیامون تقریبا به خاطر رفتاری پدرم و خاطره های تلخی که از کودکی و نوجوانی داشتیم کسی تمایل به رفت و آمد آنچنانی با پدرم نبود و در حد ماهی یکی دو دفعه به زور یک ساعت به خونه اش می رفتیم پدرمم همیشه ما رو متهم می کرد به اینکه ما بی چشم و روییم و سراغشو نمی گیریم اما در عوض زن بابام انقدر زنخوبی بود که میتونم به جرات بگم همون ماهی یکی دوبار هم به خاطر زن بابامون می رفتیم اونجا حسابی تحویلمون می گرفت و در جواب بد رفتاری های پدرم می گفت یه دقیقه اومدن اینجا پشیمونشون نکن که برن و پشت سرشون رو نگاه نکنن زن بابام خیلی زن مهربونی بود و متاسفانه نمیدونم چرا عاشق پدر بد اخلاق و بدرفتارم شده بود و پدرمو خیلی دوست داشت همیشه برام سوال بود که تو بابای من چی دیده که اینجوری بهش محبت میکنه یه بار یه جا متنی میخوندم که نوشته بود ما همه تقاص کارامون رو پس میدیم هیچ چیزی توی این دنیا بی جواب نمیمونه با خودم گفتم خدایا بابای من که این همه به مادرم بدی کرده و آخرم کشتش زن بابامم که انقدر زن خوب و مهربونیه وبابام رو خیلی دوست داره پس بابای من چجوری میخواد تقاص مرگ مادرمو پس بده؟ واقعا برام سوال بود با اینکه مامانمو کشته بود روزگارمو سیاه کرده بود بازم دوسش داشتم بابام بود ولی همیشه می خواستم بدونم بابای من چجوری میخواد تقاص کارشو پس بده ادامه دارد کپی حرام