🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 زنان عنکبوتے 🕷 قسمت27 - خانه ام را خیلی لوکس چیده بودم. سرویس مبل و چوب را از فرانسه سفارش دادم آمد. رنگش را خیلی دقت کردم که لایت باشد، پول زیادی پایش رفت اما خب همانی شد که می خواستم. بقیه وسایل خانه هم لوکس بود. برای تکمیل این ها صد روز وقت گذاشتم. خواب و آسایش نداشتم، هم کارم زیاد بود و هم باید این جا را آماده می کردم. تنها هم برای خرید نمی رفتم اما تنها نظر خودم مهم بود برای انتخاب و خرید آزاد شده بودم از قید خانواده و دلم می خواست که از زندگیم لذت ببرم. اون موقع برای وسایل چهارصد میلیون هزینه کردم و عاشقشون بودم. در کمدم رو که باز می کردید چشماتون برق می زد؛ ست لباس و کیف و کفش و کمربند بود همش. از کوچیکی عاشق این بودم که تک باشم، حالا این آرزوم برآورده شد. البته خب خیلی وقتا که پول کم می آوردم! فقط فضای خونه کمی سرد بود. وسایل انگار طبعشان سرد باشد، روحم اذیت میشد. تا خرید می کردم شاد بودم اما بعدش پدر درآور بود. خیلی توی خونه نمی نشستم که بخوام غصه بخورم، همان شب های لعنتی تنهاییش، برای اینکه مثل قبر بشه و فشار بیاره بس بود. اما خب آدم یکی رو میخواد که همین وسایل رو استفاده کنه، خراب کنه، به هم بریزه و داد و قال کنه... من پناه می بردم به خرید بیشتر، خب پول بیشتر می خواستم، پناه می بردم به کار طراحی لباس و مزون که پول بیشتری داشت ... عکسام که توی صفحات بالا میومد بوی پول می داد. یه بار یکی از بازیکنای فوتبال حسابم رو پرپول کرد، یه بارم یکی از بازیگرای سینما، یعنی کارگردان بود یه ماشین با کلیدش فرستاد دم خونمون ! همينا من رو وسوسه می کرد که بیشتر ادامه بدم. یه احساس قدرت ، رسیدن به شهرت... کم کم دیگه خودم استاد شده بودم ... مزون زدم و با مزونا قرارداد بستم. فقط یک بارش صد میلیون دادن تا من لباسشون را پوشیدم! البته اوائل این طور نبود، باید پول هم میدادی تا بذارن لباسی رو بپوشی اما بعدش دیگر تو بودی که ناز میکردی. هرچند بعد از شلوغی کار، بد جور تنها می موندی با پولی که حسابت رو پر می کرد و باید خرج میشد... خودت بودی و پاساژهایی که زده بودن برای خرج کردن! هم خوب بود و... هم مرگ !