شهید ''حامـد جوانی" پدر شہید: ‹حامـد جانباز شده... اسیـر شده... شہید شده..چون قابل شناسایی نیست شما را می‌برند سوریه.› خبر اینگونه به دست ما رسید از مـن خواستن به سوریه برم... پدر حامدرفت بیمارستان و رسید بالای سر حامد ؛ دید که حامد چشم‌هایش را، دست‌هایش را همانجا در لاذقیه جا گذاشته...دید تن پسرش جابه‌جا پر از ترکش است:« بعد از آن هرکسی از ایران زنگ می‌زد و از من می‌پرسید وضعیت حامد چطور است، می‌گفتم برو مقتل حضرت ابوالفضل را بخوان.» جانبازی حامد اما یک خاطره قدیمی را در ذهن پدر زنده ‌کرد ، یاد روزهایی افتاد که حامد می‌گفت:«دوست دارم مثل حضرت عباس(ع) از خواهرش دفاع کنم.» شهادت.. ۱۳۹۴/۴/۳ لاذقیه ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄ @khoshtipasemani ┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄