🌷 ماجراهای نوّاب قسمت ۶۱ 🌷 🇮🇷 در کوچه و خیابان و بازار و مساجد ، 🇮🇷 حرف از ورود فضائیان به ایران بود . 🇮🇷 دوباره ترس و دلهره و وحشت ، 🇮🇷 بین مردم بیشتر شد . 🇮🇷 عده ای می گفتند : 🌟 ای کاش به حرف نواب گوش می دادیم 🌟 و انقلاب رو ادامه می دادیم 🇮🇷 بعضی می گفتند : 🌟 ای کاش فریب جاوید شاه رو نمی خوردیم 🇮🇷 بعضی هم می گفتند : 🌟 شاید اونا با ما کاری نداشته باشند . 🌟 شاید برای کمک به ما آمده باشند 🇮🇷 اما نواب ، 🇮🇷 همچنان در مسجد و محله ، 🇮🇷 به روشنگری می پرداخت . 🇮🇷 و اصرار بر سقوط کامل حکومت شاهنشاه 🇮🇷 و پسرش جاوید شاه داشت . 🇮🇷 چندبار در سخنرانی خود فرمود : 🌸 جاوید شاه داره تجدید قوا می کنه 🌸 قبل از اینکه ما رو غافلگیر کنند 🌸 ما باید به اونا حمله کنیم . 🇮🇷 اما مردم دوباره در مبارزه ، 🇮🇷 دچار شک و تردید و ترس شدند ؛ 🇮🇷 و در امر مقدس جهاد ، 🇮🇷 سستی و تنبلی می کنند . 🇮🇷 ناگیتان نیز به چینپو دستور داد : 🔥 همه خراسان رو محاصره کنید . 🔥 و هر نوع ارتباطی با شهرها ، 🔥 و حتی استان های دیگر ، باید قطع بشه . 🔥 هیچ کس حق ورود یا خروج ندارد . 🔥 بعد از اون ، 🔥 هر چه سریع تر ، نواب رو پیدا کنید . 🔥 سپس همه خراسان رو به آتش بکشید . 🇮🇷 فضائیان و ارتش جاویدشاه ، 🇮🇷 همه جاده ها و راه های خراسان را بستند . 🇮🇷 پست و تلگراف و تلفن ها را قطع کردند . 🇮🇷 به کسانی که می خواستند به خراسان بیایند 🇮🇷 به دروغ می گفتند که بیماری خطرناکی ، 🇮🇷 در خراسان شایع شده است . 🇮🇷 و همچنین به کسانی که ، 🇮🇷 می خواستند از خراسان خارج شوند ؛ 🇮🇷 به دروغ می گفتند : 🇮🇷 بیماری خطرناکی در ایران شایع شده 🇮🇷 و ما با بستن راه ها ، 🇮🇷 داریم پیشگیری می کنیم ؛ 🇮🇷 تا بیماری وارد خراسان نشود . 🌟 ادامه دارد ...🌟 📚 نویسنده : حامد طرفی @kodak_novjavan1399