🌸 " هـیـدرا " 🌸 قسمت پنجم 🌟 همراه با شادمانی فرشته ها از تولد محمد ، 🌟 من نیز بسیار خوشحال شدم . 🌟 در حال خنده بودم ، 🌟 که ناگهان ابلیس را دیدم 🌟 که به صورت گنجشک در آمده بود 🌟 تا سرکی بکشد 🌟 و ببیند چه خبر شده است . 🌟 ولی جبرئیل مانع او شد . 🌟 من نیز به عقب برگشتم 🌟 چون ترسیدم که نکند فرشته ها مرا هم برانند 🌟 اما جبرئیل با لبخند از من استقبال کرد 🌟 و اشاره کرد که جلوتر بیایم . 🌟 تا از نزدیک ، محمد را ببینم . 🌟 پدرم ، پس از مرگ حضرت سلیمان ، 🌟 از ماموران غیبی ابلیس شد . 🌟 همیشه ماموریت داشت 🌟 که به آسمان رفته ، 🌟 و اطلاعاتی از اتفاقات آینده ، 🌟 تولدها ، وفات ها و... کسب کند . 🌟 وقتی که ابلیس ، 🌟 توسط جبرئیل رانده شد . 🌟 و نتوانست بفهمد ، چه اتفاقی افتاده ؛ 🌟 به پدرم دستور داد ؛ 🌟 تا با گروهش به آسمان رفته ، 🌟 تا در مورد این تازه به دنیا آمده 🌟 و اتفاقات افتاده و اوضاع آینده 🌟 اخبار لازم را کسب کند . 🌟 زمانی که پدرم ، 🌟 به در ورودی آسمان رسید ؛ 🌟 بر خلاف روزهای گذشته ، 🌟 در ورودی را قفل شده دید . 🌟 سپس به طرف درهای دیگر رفت . 🌟 اما باز همه درها بسته بودند . 🌟 پدرم ، به سرعت به طرف ابلیس برگشت 🌟 و گزارش بسته شدن درها را ، 🌟 به اطلاع او رساند . 🌟 ابلیس به پدرم دستور داد ؛ 🌟 تا با گروه زیادی از أجنه ، 🌟 درهای آسمان را بشکنند . 🌟 پدرم با تمام لشکر و تجهیزاتش ، 🌟 به طرف آسمان رفتند 🌟 که توسط فرشته های نگهبان ، 🌟 مورد هدف شهاب سنگ قرار گرفتند . 🌟 و به شدت مجروح شدند . 🌟 آنها قدرت کافی ، 🌟 برای برگشتن به زمین نداشتند . 🌟 به خاطر همین ، ناچار شدند . 🌟 در یک سیاره ای به نام سیسون ، 🌟 فرود آیند . 📚 ادامه دارد 📚 ✍ نویسنده : حامد طرفی 🔮 @kodak_novjavan1399