🔆🌿 مامان‌فیلی و دفتر خاطرات کودکی🌿🔆 در یک بعدازظهر تابستانی، نی‌نی‌فیل‌ها، در اتاق کوچک‌شان نشسته بودند و حوصله‌شان سر رفته بود. هر کدام پیشنهادی می‌دادند تا سرگرم شوند، اما فایده‌ای نداشت. مامان‌فیلی، از سکوت نی‌نی‌ها تعجب کرد و از آن‌ها پرسید: «چه‌قدر ساکتید؟ نی‌نی‌های بازیگوش من، همیشه، در حال بازی و خنده هستند. چرا این‌قدر بی‌حوصله شده‌اید؟» یکی از نی‌نی‌ها گفت: «ما هر بازی که بلد بودیم، انجام دادیم و دیگه حوصله اون بازی‌های تکراری رو نداریم. شما نمی‌دونید ما چی کار کنیم؟» مامان‌فیلی لبخندی زد و گفت: «خب، راستش، من نمی‌دونم شما چه بازی‌هایی رو انجام دادین، اما خودم که کوچولو بودم، یه بار، همین‌طوری، حوصله‌ام سر رفت و با برادرم، یه فکر جالب کردیم. ما شروع کردیم به نوشتن خاطرات جالب و خنده‌دارمون و در پایان روز، اون‌ها رو خوندیم و کلی خندیدیم. هنوز اون دفتر رو دارم. شما هم دوست دارید این کار رو بکنید؟» چشمای نی‌نی‌ها برق زد. از پیشنهاد مامان‌فیلی، خیلی خوش‌شان آمد و هر کدوم رفتند تا یه خاطره جالب و بامزه بنویسند. نزدیک غروب، نی‌نی‌ها، خاطرات‌شون رو آماده کردند و رفتند سراغ مامان‌فیلی، اما اول، از مامان‌فیلی خواستند تا یکی از خاطرات کودکی‌اش را برای آن‌ها بخواند. همان موقع، بابافیلی هم به جمع آن‌ها اضافه شد و آن‌ها شروع کردند به خواندن خاطرات بامزه و کلی با هم خندیدند. @kodakan_city