#قصه “بره کوچولو🐑 و گرگ”🦊
قصه ای کوکانه و آموزنده درباره تیزهوشی
بره کوچولو با آن کاهها برای خودش یک خانه ساخت. چند روز گذشت. گرگ گشت و گشت تا خانه بره کوچولو را پیدا کرد. در زد و گفت:”بره کوچولو، در را باز کن! برایت مهمان آمده است.”
بره کوچولو از سوراخ در نگاه کرد. گرگ را دید و گفت:”نه، نه. من هنوز خانه ام را برای مهمان مرتب نکرده ام.”
گرگ گفت: “حالا که تو در را باز نمی کنی، من آن قدر فوت می کنم تا خانه ات خراب شود.” آن وقت فوت کرد و فوت کرد تا خانه بره کوچولو خراب شد. ولی بره کوچولو از در دیگر فرار کرد. بره کوچولو دوید و دوید.
تا به مردی رسید که یک بار آجر روی الاغش داشت. بره کوچولو به مرد گفت:”این آجرها را به من بده. با آنها برای خودم خانه ای میسازم. آن وقت گرگ نمی تواند توی آن خانه بیاید و مرا بخورد. در عوض سال دیگر وقتی که بهار آمد و بزرگ شدم به تو شیر میدهم.”
@kodaknojavan 🌿🌷