⚠️هشدار به مامانای گل و گلاب و باباهای عزیز🌱 داستان ترانه«22» نفهمیدم چقدر خوابیده بودم که انگار داشتم خواب میدیدم حس خیلی بدی داشتم انگار یکی میخواست جونمو بگیره با زور چشمامو باز کردم و تا خواستم از دیدن چیزی که جلوم بود جیغ بکشم دستای پت و پهنش نشست روی دهنم چشمامو تا آخرین حد ممکن باز کردم طوری که رگ هاش درد گرفت ! باورم نمی شد هوشنگ پیشم بود با دیدنش التماس کردم که تو یه حرکت از جا بلندم کرد و سریع از پله ها برد بالا! انقدر مشت بهش کوبیده بودم که دستام زق زق میکرد. جلوی دهنمو گرفته بود دستشو گاز زدم ولی پرتم کرد تو اتاق بالا و درو بست و عصبی گفت وحشی واسه چی اینجوری میکنی ؟! اگه بچم میترسید بیدار می شد چی؟ @kodaknojavan🌿🌷