این روزها غرق سکوت شده‌ام... انگار چیزی در چنته خود ندارم، انگار کسی به دانسته‌هایم چنگ زده است. دائما از خدا میپرسم، پس کار درست کدام است!؟ دائما چیزی در درون من میگوید، باید چیزی را بدانی که خود نمی‌دانم آن چیست! من سردرگمم.. در بیکران نفس های حبس شده‌ای زندانی‌ام من را می‌بینی چگونه‌ام ؟ بدون تو خود در خود زندانی ام.. من منتظر شب نمی‌مانم که گریه هایم پرده از بغض های سرکوب کرده‌ام بردارد گلویم را آنقدر ترک های بغض پر کرده‌است که تنها ضربه‌ای دیگر برای جاری شدن اشک هایم نیاز است.