گاندی و ما! (اخلاق در مناظره ای که گذشت)                 ماهاتما گاندی در کتاب سرگذشتش، خیلی صادقانه ماجراهایی که به او گذشته را تعریف می کند. می نویسد بعد از چند سال فعالیت در آفریقای جنویی و مبارزه با آپارتاید (برتری نژاد سفید بر نژادهای رنگین پوست) تصمیم می گیرد خانواده اش را به آنجا ببرد. از کشتی که پیاده می شوند متوجه وقوع درگیری و شورش هایی به وسیله بعضی سفید پوستان تندرو می شوند. او کاری به آن ها نداشته و با خانواده به طرف هتل به راه می افتند. ناگهان یکی از شورشیان او را می شناسد و فریاد می زند: - گاندی... جمعیت شورشی که متوجهش می شوند به سرش می ریزند، و جلوی زن و بچه اش در همان روز ورود چنان کتکی می خورد که تمام لباس ها و بدنش خونین می شوند. تعریف می کند اگر رییس پلیس کیپ تاون نبود ممکن بود همان جا کشته شود. رییس پلیس نجاتش می دهد و به او می گوید من این اشرار را می شناسم. آن ها تمام شهر را به هم ریخته اند. شما شکایت کنید من هم به عنوان شاهد، گفته های شما را تایید می کنم. گاندی می گوید با همان لباس ها و بدن خونی، گفتم من از آن ها شکایتی ندارم. آن ها یک عده مردم نادان هستد که دروغ های افرادی مثل شما را باور کرده اند. افرادی مثل شما به آن ها القا کرده اید که ما می خواهیم حقوق شان را پایمال کنیم. می خواهیم اموالشان را مصادره کنیم... اگر قرار است از کسی شکایت کنم، شما و صاحبان روزنامه هایی که این دروغ ها را به خورد این جماعت می دهند باید دادگاهی شوند. * هر چقدر گاندی را بزرگ تصور می کنم می ببنم کم است!  او نه خدای ما را داشت، نه قرآن و نهج البلاغه داشت، نه ائمه و راهنماهای دینی ما را. نه به وعده بهشت صبر می کرد و نه از ترس افتادن در دوزخ خود دار بوده. او تنها یک "انسان" بود. انسانی که شرافتش را نگه داشته بود و مراقب "انسانیت" خودش بود. گاندی هرگز رییس جمهور هم نشد، وزیر و نماینده مجلس هم نشد، گاندی ادعای رهبری جهانی و حتی فرمانروایی هند را هم نداشت. تکیه کلامش این بود، کاش به من ماهاتما (پدر هند) نمی گفتند که تحمل این لقب (با آن که مردم به او داده بودند) بسیار برایم سخت است! و آرزو می کرد کاش این لقب را هرگز به او نداده بودند. او بزرگ زیست، بزرگ کشته شد و بزرگ ماند. ما الگوهای بسیار بزرگی داریم. ولی کوچک زندگی می کنیم، کوچک می میریم و ناچیز می مانیم! به خیالمان که بهترین اندیشه ها و بهترین جایگاه ها را نزد خدا داریم. برای رسیدن به قدرت قرار است چه مقدار مردم بی اطلاع را به دیگران بدبین ساخت و آن ها را ناامید از آینده کرد!؟ رسیدن به قدرت آیا چنان اصل مهمی است که می توان بسیاری از اصول انسانی و اخلاقیات را هم زیر پا گذاشت؟ * شنیدم بسیاری ادعاها در مناظره ای که گذشت صحت نداشته. همین طور نسبت ها و اطلاعات کاذبی که یکی یکی تکذیب شدند... دلم گرفت از شیفتگان قدرت... آدرس کانال: ghomeishi3 رحیم قمیشی                     1396/02/08 شمادعوت هستید به کانال👇 @kohnesrbazaniran