طرح داستان نویسی
کد2⃣
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
من وخانواده ام هر ساله ایام محرم خونه پدری رو به عشق ابا عبدالله سیاه پوش میکنیم و۱۰ شب اول محرم مراسم سینه زنی ومداحی برای خانم ها برگزار میکنیم من مدت ۵ سال بود که ازدواج کرده بودم وبچه نداشتم وگاهی اطرافیان با طعنه وکنایه میگفتن چرا بچه دار نشدین مشکل دارید یا ....؟ ومن هر بار از شنیدن حرفهای تکراری خسته میشدم یه روز با چشمهای گریان به مادرم گفتم چرا خدا و امام حسین که انقدر براش زحمت میکشی به من نظر لطف نمیکنند مگه از خزانه خدا کم میشه نعوذبالله که من بچه عنایت نمیکنه مادرم دستی به سرم کشید وگفت دخترم از رحمت خدا ناامید نباش که در کمین شیطانی انشالله هر چه صلاح باشه همون میشه ومادرم لباس بچه گانه خرید ودر گهواره علی اصغر (ع) قرار داد ومن چندماه بعد صاحب اولاد پسری شدم که نامش رو حسین گذاشتم .واز آن زمان با خودم عهد گردم هیچ گاه ناامید نباشم واز رحمت خدا مایوس نباشم واز درگاه خداوند طلب رحمت ومغفرت کردم وآموختم ناامیدی بزرگترین گناه است چرا که خداوند هر چیزی رو در وقت معینی که از پیش تعیین شده عنایت میکنه واین ما انسانها هستیم که با عجله وشتاب میخوایم زود صاحب همه چیز بشیم .
@kole_bar971122