✍ تو کافه بغل دستیم یه دختر پسر نشسته بودن و اونجوری که من فهمیدم دیت اولشون بود، میزشون نزدیک من بود و حرفاشون رو تقریبا شنیدم، پسره کیف پولش یادش رفته بود، اثار خجالت رو چهره‌ش‌کاملا مشهود بود، دختره دستشو گرفت گفت ببین پیش میاد بیا کیف پول من تو حساب کن که به غرورتم برنخوره آثار خوشحالی کاملا رو چهره‌‌ی پسره مشهود بود، احساس میکردم با خودش میگه این دختره همون نیمه‌ی گمشدم هستش تا اینکه کیف‌ پول‌دختره رو برداشت و فرار‌ کرد.😐 •خلافکار•