【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
روزهاے‌مهمانے‌سعیددرجمڪران،روزهاۍ دردناڪ‌فاطمیہ‌بود.سیاه‌پوشے‌هاو سخنرانے‌هاوروضہ‌هایے‌ڪہ‌مادر،نہ‌تا
مادردیده‌بودوشنیده‌بود،امّاچون‌عربے‌بودو آهستہ‌،فڪرڪرده‌بود‌ڪہ‌سعیدداردهذیان مے‌گوید...مادرمتوجہ‌نشدتافرداشب. فردا،شب‌شهادت‌بود.شبِ‌عزاۍمادرعالم، دخترپیامبر،فاطمہ‌ۍ‌زهرا.س. ازاتاق‌دل‌ڪندوازبالاے‌‌سرسعیدبلندشد. دل‌بے‌قراربود.چہ‌شبےبوددرجمڪران، چہ‌حالے‌داشت.نہ‌میتوانست‌سعیدرابگذارد وبرود،نہ‌مے‌توانست‌بماندونرود. پاڪہ‌بہ‌صحن‌مسجدگذاشت،حال‌وهواۍ همہ‌رامتفاوت‌دید؛تمام‌فضا‌پرشده‌بوداز صداے‌روضہ‌اے‌ڪہ‌بہ‌دل‌حزن‌مے‌نشاند. جوانان‌سیاه‌پوش‌وگریان،اشڪ‌هاے‌روان شلوغے‌مسجد،دست‌هایے‌ڪہ‌برسینہ‌ها ڪوبیده‌میشد‌وزمزمہ‌هاے‌سوزناڪِ "واے‌مادرم. . ." □ اشڪ‌ریزان‌نشست‌بین‌جمعیت.دلش‌ مے‌خواست‌گم‌بشودمیان‌ڪسانے‌ڪہ‌با نیتے‌متفاوت‌ازاو،بانگاهے‌عمیق‌ترازاندیشہ ۍ‌او‌آمده‌بودند. رفت‌بین‌نردمے‌ڪہ‌بابودنشان‌امیدمے‌دادند؛ جاۍ‌درستے‌آمده‌است.صاحب‌این‌مسجدباید ڪسے‌باشدنہ‌مثل‌همہ،ڪہ‌این‌همہ‌مشتاق‌و دلداده‌دارد،عزیزۍ‌ڪہ‌پناه‌است‌واین‌همہ پناه‌خواه‌سمتش‌آمده‌اند.ڪریمے‌ڪہ‌با دست‌خالے‌درخانہ‌اش‌آمده‌اندوخجالتے‌هم ندارندڪہ‌نشان‌دهنددست‌خالے‌شان‌رابہ آقایشان. حس‌ڪرد،فهمید،باورڪردڪہ‌اوخودش‌ دست‌هاراپر‌مے‌ڪند...هرڪہ‌می‌خواهد باشد؛اورسم‌میزبانے‌بہ‌جامے‌آورد... ڪریم‌است. . .:) ادامہ‌دارد. . . 🚫