•
.
آخر آذرماه بود با ابراهیم برگشتیم تھران ، در عینِ خستگۍ خیلـے خوشحال بود . مۍگفت: هیچ شھیدۍ یا مجروحی در منطقھ دشمن نبود ، هر چھ بود آوردیم . بعد گفت امشب چقدر چشمهای منتظر را خوشحال کردیم ، مادر هر کدام از این شُهدا سر قبر فرزندش برود،ثوابش براۍ ما هم هست . .♥️😌
من بلافاصلھ از موقعیت استفاده کردم و گفتم: آقا ابرام ، پس چرا خودت دعا میکنۍ ڪھ گمنام باشی!؟
منتظر این سوال نبود. لحظھای سڪوت کرد و گفت: من مادرم رو آماده ڪردم ، گفتم منتظر من نباشھ🙂،حتۍ گفتم دعا کنھ شھید گمنام بشم!ولۍ باز جوابی کھ میخواستم نگفت🙅🏻♂❗️
🗣بھروایت:علـےصادقـٖے ، علۍمقدم🌱'
⸤
Eitaa.com/komeil3 ⸣