【علمداࢪکُمیل🇵🇸】
• . هادی می‌گفت : یڪ بار در نجف تصمیم گرفتم که سه روز آب و غذا کمتر بخورم تا ببینم مولای ما امام‌‌حُ
دستش رو محکم گرفتم.. گفتم بحثُ عوض نکن! این سوختگیِ رویِ دستت چیه هادی؟! خندید.. سرشُ پایین انداخت گفت: یه شب شیطون اومد سراغم منم اینجوری ازش پذیرایی کردم :) +اینجوری شهید شدن... | Eitaa.com/komeil3